بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه پیوندها شعر، علیه فراموشی ویژه ی 8 مارس |
|
||
همین خیابان همین اتوبوس
از همین جا میشود شروع کرد همین جا - همین خیابان همین اتوبوس که مرا میبرد به جایی شاید زیر سقفی، با چراغی و شاید سفرهای و کتابی.
آری... در همین اتوبوس هم باید قلبهایی باشد تپنده و چشمانی خیره.
همیشه نمیشود از منطقی گفت که لابلای صفحات کتابها خمیازه میکشد.
عشق را میشود در خدایی جستجو کرد که نیازش از پرستش فراتر است و شاید قناعت کند تنها به یک سلام و یا بوسه ای از راه دور از لابلای کهکشانها - شاید ویا نگاهی از سر مهربانی از بلندترین شاخه درختی کهنسال که سایهبانش را گسترده است تا پناهی باشد تنی خسته را بی معشوق.
شاید... پیش از آن که چشم به این جهان گشاده باشم از بیهودگی بودنم به تنگ آمده بودم که چنین دست به نیایش دراز میکنم و بر خدایی سجده می کنم که بهار را ارزانی درخت کرد و نسیم را ارزانی شاخ و برگ تا سایهبانی باشد تن خسته از بودنم را.
فوریه 2006
سفر
در سفر گذشته - سالهایم سفری بس دراز – بس دراز – بس دراز سفر از آشپزخانه به اتاق خواب از اتاق خوب به آشپزخانه از آشپزخانه به... از اتاق خواب...
سفر به آینه گاه رنگ باخته - تصویرم گاه رنگ شده نگاهم - گاه خیره – گاه تیره لبانم – گاه به رنگ خون گاه به رنگ درد...
دستانم گاه پر... پر از تمنا – نیاز گاه خالی ... خالی از سرود – از بودن از نتوانستن - نداشتن.
پاهایم ... گاه خسته – خسته از سفر گاه مشتاق – مشتاق سفر سفر از آشپزخانه به آن سوی پنجره سفر از اتاق خواب به خیابان.
دستانم هی پر و خالی میشود پر از رویا - خالی از عشق دستهایم گاه پر درمیآورند و پرو از میکنند دستهایم رویا برمیچیند در چهارراهی که ایستادهام به تماشا.
فوربه 2006
|