رباب محب

 

بدون شرح  

 

آقایِ بدون نام: "برخی از زنِ های شاعر در آرزویِ فروغ شدن چون شمع آب می شوند و فقط فاصله یِ کمی را روشن می کنند. شما هر چه تلاش کنید با گفتن روشن کرده ام، روشنایی نیاورده اید."

فکر: برای خانم ایکس یا ایگرِگ وقتی می خواهد در پیراهنِ خودش کشاله بکشد تا شش خاتون.

زن: از زنجیرهایِ بی فروغ  دستبندی می آوری به شمایلِ قفل و دلم را با دلش یکی می کنی. دهانت را می بویم عقرب!      تا بتابد کمی از نورهایِ دُمت به آب هایِ این شمع که نیست،

نبود

 

   

چرا بخندم؟

 

آقایِ با نام: "از میانِ سگان فقط آدمی است که می خندد"

 باورش نکرد دهانِ خشکِ کژدمی که در بیابان

راهِ خودش را می رفت...

می دانم از نیش   فقط خاکستریِ شعر می ماند

بر لبانی که به خدایِ سگ و آدمی می خندد...

 "از میانِ سگان فقط آدمی است که می خندد" اشاره به گفته یِ ارسطوست؛ انسان تنها حیوانی است که می خندد.

از مجموعه یِ منتشر نشده یِ « سگنامه»   

ژانویه دوهزار و یازده میلادی/ استکهلم

 

High yields

 

سفید برفیِ گیسو بلند

با سیاهک هایِ نقره ای

 و چند خال

از خرابه هایِ بی تاریخ ...

 

از همه کس خودش را تراشیده

زنی که مثلِ هیچکس نیست.

 

 

 

Tell – tale signs

 

مرگ

با وزنِ سنگینِ خاکستر نمی آید

با بال هایِ  سبکِ سنگ می آید.

 

با سایه هایی که من 

 از این خیابان

می چینم.

 

A camouflage advantage

 

آنسویِ پنجره

با خراشِ چند سطرِ گچی

صورتم را از مرمرِ آهکی تراشیده ام.

کوچه هایِ پیچ در پیچِ باریک

مالکی ندارند      

و عکس هایِ من

 که در قاب هایِ چوب افرا

به باورِ رنگ رسیده اند.

 بی صداتر از      صداهایی که     از سکوت پُرند

فراموشی را زنده می کنند.

 

نوامبر دوهزار و ده/استکهلم

از مجموعه یِ منتشر نشده یِ « آفرو شعر»