بایگانی      صفحه اول       تازه های شعر    کتابخانه      پیوندها      شعر، علیه فراموشی    

 

گفتگو با ساقی قهرمان

کوشیار پارسی
 


حجاب ندارم هیچ که پوست هم ندارم ..
 

 



 

_ از آغاز کار آگاهانه به ساختن و ساختمان نوع خاصی از شعر اندیشیده‌ای ؟

 

 نه . آدم ممکن است نوع خاصی از شعر یا هر چیزی را دوست داشته باشد و لی نمی‌تواند تصمیم بگیرد که به نوع خاص مثلا شعر بگوید .. در واقع اگر هم تصمیمی یا پسندی باشد بطور نا خود آگاه عمل می کند . نه .

شکل و رنگ بید از دل کار جلوه کند. تا چه اندازه در انتخاب شکل سهیم می شوی؟ حس یا آگاهی؟

 

 شکل و رنگ بید از دل کار جلوه کند. و می کند. کار اما از دل من جلوه می‌کند. من چیزی را در ذهن خودم می بینم و یا می‌سازم مثل ینکه چیزی را در خیال ببینی .. بعد.. آنچه روی کاغذ می ید بید شبیه آن چیزی باشد که توی ذهن من بوده . در خیال من آمده.. یعنی از ظرفیت حسی و ظرفیت آگاهی استفاده‌ می‌کنم تا کار درست از ذهن به کاغذ منتقل شود. یعنی می‌خواهم بگویم ارتباط همه چیز با همه چیز . یعنی تمام ظرفیتم را به کار می‌گیرم که یک شعر به شکلی که من فضیش را در ذهن خودم دیده ام سروده شود و حالا مساله ینستکه آن فضا مگر بیرون از ذهن من بوده .. نه . خب پس از همان اول از ظرفیت‌های حسی و از شعور من استفداه کرده تا بوجود بیید.. خب دیگر

نقش حس در شعرهای تو چیست ؟

 

 اصلا منظورت را نمی فهمم . شید می‌خواهی بگویی که .. ببین ینجوری بگویم .. من مجموعئ تمام منم .. وقتی هم که می‌نویسم تمام ین من دارد می نویسد و اگر می خواهی حس را برابر آگاهی بگذاری یعنی مثلا عقل و احساس ، من ین چیزها را نمی فهمم .. من حس بی‌شعور ندارم .. حس‌های من با شعورند.. اما اگر می‌خواهی بگویی ین شعرها با حس با ادراک حسی بوجود آمده‌اند خب مگر می‌شود که بدون حس باشند . خیلی خیلی خیلی حس دارند. خود تو وقتی می خوانیشان می بینی که حس دارند. یا اگر منظورت چیز دیگریست دوباره بگو . مثلا ینکه بگویم بنظر من حس مثل خون می‌دود زیر پوست شعر. یکی از چیزهیی که خیلی مشکل است ینستکه بگویی چی چطور هست. راستش همه چیز همه چیز هست و همه چیز نیست . من می‌گویم که می‌شود در یک آن چشم‌هیم ببندم و منکر وجود من بشوم و در یک آن دیگر به شما ثابت کنم که دل دردتان از آن سیب کالیست که از درختی که از وسط فرق سر من روییده چیدید و گاز زدید. نقش حس در شعر های تو چیست ؟ ببخشید . یک دفعه به سرم می‌زند که داری اذیتم می‌کنی و سوال‌های عجیب می‌کنی . نقش حس در من شعر های من ینستکه بدود توی من زبانم را راه بیندازد و بدود توی شعر به آهنگ من برقصاندش .

تا چه اندازه به تجربه اهمیت می‌دهی؟

 

زیاد. بعضی وقت‌ها قرمز قرمز نیست و تا من خودم نگاه نکنم نمی‌دانم که ین چه رنگ است که ینقدر قرمز است و تا خودم نگاه نکنم نمی‌دانم که قرمز فقط روی گونه نمی‌ماند و ته صدای شمااهم گر می‌گیرد. یعنی دنیا بدون واسطه و بدون فلسفه و توضیح المسیل و پدر خوب و رفیق عزیز و خواهرخواندگی . من دوست دارم بدانم چه خبر است.

مخاطب تو چه اندازه در انتخاب تو نقش یا تاثیر دارد؟ دنبال مخاطب اصلا هستی؟

 

مخاطب من بعدا، خیلی دیر وارد بازی می شود یعنی موقعی وارد می شود که من تمام کار را کرده‌ام ا
نه . دنبال مخاطب نیستم .
در واقع من و مخاطبم قرار گذاشته یم که رابطه آزاد داشته‌باشیم و حقوق هم را رعیت کنیم.

فکر می‌کنی چرا ینقدر به تو توجه می شود و یا شده‌است ؟ می دانی چرا ین را می‌پرسم ؟

 

 تو فکر می‌کنی چرا ینقدر به من توجه می شود ؟ اصلا به من توجه می شود ؟ یا زیادی توجه می‌شود؟ آره سوال بالا خودش دلیل ین توجه است. 
تو که بهتر می‌توانی به همین سوال جواب بدهی .. تو چرا به من توجه می‌کنی... خب حالا از اول ..
من فکر می‌کنم توجهی که به من شده به چند دلیل است . اول ین که من شاعرم .به من توجه می شود چون من حجاب ندارم هیچ که پوست هم ندارم .. و مورد خوبی برای آناتومی هستم
به من توجه می‌شود چون آنقدر خوبم که می شود بدون عذاب وجدان دوستم داشت یا شید برای ینکه جیی یستاده‌ام که در دیدرس همه باشم نه نمی دانم چرا می‌پرسی

می‌ترسی؟

 

از چی .. از ینکه به من توجه می‌شود ؟ ینکه ترس ندارد . من همیشه تماشا می‌کنم . همه چیز را و همین جور تماشا می‌کنم و بعد وقتی یکدفعه می‌بینم که من یستاده‌ام و دارند تماشیم می‌کنند کیف می‌کنم و می‌یستم تا تماشیم کنند .

نمی‌ترسی؟

 

ولی می‌ترسم از هوا می ترسم از روز می ترسم از شب می ترسم از باد می‌ترسم ینقدر ین ترسیدن بد است

در داستان نویسی  من نگرنده ، من راوی و راوی سوم شخص ، تو با کدام یک از راوی ها راحت تری ؟ ناظر یا ؟
 
در بیشتر داستان های من اگر درست خوانده‌باشمشان ترکیبی از ین سه تا پیدا می شود.که جا عوض می کنند
اگر خواستی می توانم اشاره بکنم
ا
رابطه دو جهان واقعی و تخیلی را در داستان های خودت و کلن در داستان چگونه می‌بینی ؟
 

در داستان های من جهان واقعی و جهان تخیلی همان رابطه معمول همیشگی را دارند . همدیگر را کامل می‌کنند . هر وقت یکیشان سرماخورده باشد آن یکی بجیش می‌رود سر کار . زندگی بیرون داستان هم همین است . واقعیت به کمک رویا می رود و رویا به کمک واقعیت . می‌دانی .. همه چیز یک وجب از زمین فاصله دارد .. فقط یک‌وجب .. و هر وقت دلت خواست می‌توانی پیت فشار بدهی پیین بگذاری روی زمین .. و کلن  داستان را نمی خواهم جواب بدهم چون که خیلی کلی ست .. چون نمی دانم ..

تو در شعر هیت به سرشاری از گونه‌ای اندوه می‌رسی و با ینهمه لذت آگاهانه‌ای از گشادگی می بری. احساسات را با نیروی تمام در دست خودت نگاه می داری .
می گویم با نیروی تمام . منظورم کنترل است و نه با تردید پاپیش نهادن . فرم ظریف می شود ، خالص می شود و ناب ، یعنی به شکلی می رسی که تیر را به نشانه بزند، بدون یک واژه زیادی.

ها.

اگر نفهمیده‌ام چی‌پرسیده‌ای می توانم دوباره جواب بدهم و یا تو روشن تر بپرسی من دوباره جواب بدهم . چه خوبه آدم بشینه و جواب بده ... دوست داری منم برای تو سوال بفرستم بشینی قیافه جدی بگیری جواب بدی ؟



 

 
فوریه ۲۰۰۰