بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
|
روح انگیز کراچی
|
دربند
به درگاه کلاغی قار قار می کند شعرم سیاه می شود به هر تپه سگی بی بهانه سکوت را می درد * اینجا نشانی تمام ما خیابان دربند ،کوچه حصار ، شماره بیست و هشت است و گردشگاهمان دربند * آقا ... تفریح گاه شما دربند است یا گورستان ؟ مبتلای سکوت اند ...تمامی راه ها ...سکوت ... و طوفانی که از راهروهای مرده می گذرد ...بیمار است * اینجا به عادت هرروز حقیرترین شکل خویش را
من
مرده ام و پا برهنه تمام خودم را دویده ام و باد را می نویسم و باد را ... و راه را که خسته است . * میان مترسک ها ... و ترس ها ..و پرسش ها حرام شدن ها ...هنوز پا گیرم و روز گرد که بی اعتنا گذر می کرد .... گذر....... * چه صخره های سر سختی دارد این دربند ....! دربند ....
(roz gard = sun )
زن
با تن پوشی از گمان سرد بود اندوهزار نم نمک خاکستر می شد مردم مرده بودند در خطوط سرگشته دنیا گم شدم برهنه تر از سکوت و گلوگاهم خسته از عشق نق نق بی جوابی بودم بغبغوی مزاحم کبوتری پیر که با سنگواژه های پرخاش می رماندنم یادخانه ی پوسیده ای ...و مارستانی در هر سو اقامت خوشی داشته باشی ... زن ....!
زمستان 1378
طالع دختران
خیالی بی افسار شب ... تا کلاغ های همیشه عزادار شاعرانی مرده و هی هی عریان اندیشه رود اندوهی از گورستان .... تا نگاه ماه بیقرار ...به دنبالم نیا طالع دختران صبر زار شبی است که جیغ می کشد و دلتنگی شب را نمی شکافد .
تابستان 1378
نار استمطار
جهان بر شانه هایم بود در بی تاریخی زمانی تاریک از چین باورم زمین می لرزید * نار استمطار به جانم در گرگ و میش تاریخ ها با فریادی خاموش * هفت جان داشتم و تحملی بی گزاف ........ زن بودم خرداد 1375
نار استمطار . اشاره به عصر جاهلیت و دعای باران که با آتش بستن به دم گاو و فریاد و فغان او خواستار رحم خداوند و بارش باران و نجات گاوها از بوته های مشتعل بودند .
دار پرسش به دار پرسش بودم به روز های جهان به هراس باریکی از مرگ به تکه ای از شب به جایی ....! ----------------------------------------- روسپی خاطره ای چروکیده افتاده در گرداب ارمغان دلزدگی نرینگانی خرد
خورشید مرا می شمارد بر گردونه ی روز مّرگی مرگ را سر دوانده ام سگان عسلی چشمم بیهوده می دوند .... و ماه تا سهم هیچ ........
*******
روز... مرگ .. زندگی ... دنیا .. اینجا.. من ...
روز ..در شتاب روزنامه گم می شود پا در گریز و به نا خواه * مرگ...فرداهاست بیراه می رسد با شبیخون اش پیر * زندگی ...پوده دلی است بر پرچین مستعجل روز * اینجا ...پیچیده در تنم دنیا قفسی است رو به احتضار * و روز ...ادامه ی کلاغ هایی است تاریک که جز به دبستان هراس نمی رسد * من ... به بهره ای از هیچ
نرسیده ... می روم * دنیا .... هنوز می خندد به بازی مان واداشته تماشاگری است ! * اینجا... من .. دنیا .. زندگی .. مرگ ... روز .. در عصار خانه اسب می شویم روح انگیز کراچی 1383
Woman
Robed in doubt, It was cold Dark had rained Sorrow-land was turning to ashes men were dead in the world’s bewildered lines I got lost barer than silence And my throat weary of love A vain nagging I was , An old dove’s boresom cooing ; What scares by stonewords of wrath The decaying memory chamber Where a snake-lair ! Happy stay…. O woman !
|