بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
صبحی سلیمی
|
|
من از جهان تو سخن میگویم ، که چه بی شرمانه نت های مرا نوشت . و ثانیه هایم چه غریبانه ، گوش به آوازش سپردند .
اینجا سرای ِِ سراب است ........ ( صدای عطش لبی می آید ) نگاه مردی در عمق نگاهم ، نقطه ی تقاطعی ست برای آغاز عشق . و پشت ِ کلفتی ِ صدایش ، دوست داشتن چه ناگهان می آید و می رود !
****
تیتر یک زندگی طرد شده :
" بچه اش نمی شد ، شوهرش طلاقش
داد " و این ناتوانی اوست ؛ در حضور نا توانی ِ پیکر من .......
**** من از جهان تو سخن میگویم ؛ ] بی بنیاد ... و در زمین عاشق شدم . سرو خوش اندام اویم و شاخه هایم چه بسیار بلند !
او ... تبر دارد ...... و تنه ام به خود لرزید ...... ( ریشه هایم یادش رفت ) ****
( سیزده سالگی ام را به یاد می آورم و جوشهای مزخرفی را که چه ناخوانده میهمان صورتم شدند . و همخوابگی ام با تنهایی در خون غلتیدن و بیرون آمدن و تنهایی بزرگ شدن ... و موسیقی دلنواز باکرگی اندامم در کنج حصاری ، و روزنی به اندازه ی تمام ِ من ؛ و من چقدر دلم برای خاله بازی تنگ شده .... )
****
بهار ... تابستان ... پاییز ... زمستان ... هر روز بزرگتر میشوم . ( می خواهم جایی برای داروسازی دایر کنم که چسبهای عاشق ِ زخم ، تحویل داروخانه ها دهد تا دیگر به هوای طنازی ِ آب ، از پوستم جدا نشود .... ) و من دلم این همه صدای نا مأ نوس نمی خواهد .
****
- : " روسری ات را فراموش نکن دخترک ! خدای نکرده کله ات یخ نزند ! " چقدر آدم اینجاست .... ما شینها زیادند . و من چقدر مصونم ! ( تاکسی میگیرم . دستش را به سبیلش میکشد و سپس به موها یش . خودم را از نگاهش می دزدم . پشت این سبیل چنگیزی و جو گندمی اش چه نهفته ؟ پخش را روشن میکند : " ... عروسکی عروسکی ... تو خوشکل و با نمکی ...." گوشم چیزی نمی شنود . و بوی اسانسش در مغزم کار میکند . پولش را می دهم . موذیانه یا شاید هم دلسوزانه - چه میدانم - می گوید : " قابل نداره ، مهمان باشید" تیر خلاص نگاهم از آینه ی جلویش به عینک فتوکرومیکش میخورد و چشمان ِ گردش به هلاکت می رسد . ) و کله ام دارد می سوزد . **** من از جهان تو سخن میگویم . و بی شرمانه سرشارم از التهاب بودن ... ] و او از من آب میخواهد ...........
|