|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
مغول بازی*
( آپوکلیپس ِ شبانیِ
تذکره
ها )
بگو
نگو
بگو
روزهای داغْ
نَرم وُ گرمْ در سراشیب قرارِ
ابتذال
دل ها
دُمَل ها
سنگ ها
سگ ها از جای باش ِ هل هلال
حال ِ هوا را همواره تدوین اهتمام آحاد ِ بی محابا می
کنند
1
هذیانی
اجاره بدهید
اجاره بدهید
نه،
پس
اجازه بدهید
اجازه بدهید گُمراه باشم
گُم ِ این راه
اما
از راه راه ِ رأی ِ شما بیرون نیایم از
صندوق ها
سکوت یک تـَن است وُ صدا
سدها هزاران هزار سینه
که می بیند وُ می بیند وُ همی می نسگالد از رکابدارانِ
توقیعی که توفیق نبودند وُ
توقیف نهادند بر بامی که بامدادش ما شمایانیم!
جدول ِ متقاطع ایم ما
قاطع می شویم و کار دست ِ معمّا می دهیم
« خَــفَـَـه
خَــفَـَـه »
دموکراسی امضاء
می دهد
و از صلوات نشانی ِ « کجا » را می گیرد!
وقتی قفس ها آسیاب ها را قبضه کنند
پاپ پایگاه از دست می دهد و دستگاهِ
استعمار می شود
روزی نیست که در روزنامه ها دِق نکنیم ای گـِـل ای
گـِـل ای گـِـل
و دل ها به آن سوی پرتاب بکنیم
نکنیم چه کنیم؟!
« بوی جوی مولیان » نیاید همی
ای حرف
حضرتِ طـَرْف!
از گلوی ِ برف دست بشوی
و واژه های متوقف را
از قوانین غوغا برهان
گرگیْ یارانندْ کبوترانی که خون اهداء می کردند
توسی فرماید:
« گیاهی بر آمد هم آن گه زخون
بدان جای کان تشت شد باژگون
گیا را دهم من کنونت نشان
که خوانی همی خون اسیاوشان»
اسیاوشان ِ بی نشان
بی خان و مان
یاد ِ بار ِ گرانْ از کران تا بی کران آید همی
2
تـَرپـَـند
« از سستی آدمیزاد است
که گرگِ
آدمخوار پیدا شود »
یعنی
تا ایشان
بماند و ببالــــــد؟
نه، باری
چوب از دستِ خرس آسان نتواند گرفتن به شعر یا شعار
زیر ِ این بار
که دارْ را شیرین تر از نار می کند؟
البته نه آن نار ِ که تفته باشد
عیب و هنرش به گفته نگفته باشد
خودمانیم
آری،
خود ِ مائـیم
تخته، سَفته را نرنجاند و نترساند!
با سهم ِ امام
امان آسان به دست آید
اگر این بادِ مسموم کوتاه بیاید
اگر... اگر
سالی که سازها و سَروها را با شتاب اندوهگین ساخت
از گوش و هوش بُرون شود
بیرون شدیم
پگاه و ناگاه که شدیم
حیرانیْ
خندقی بنا نهاد برای ما
به پایِ ما؟
3
تذکار
روزی زائری
در ردای ِ ماهری
با عصای ساحری
راه را زیر ِ ران
رهوارِ
کاروان
راند وُ راند وُ راندْ
بی امان
خط ها و خطبه های ِ این چنین و آن چنان
خواند وُ خواند وُ خواند
وُ ماندْ
و رنگ بازان
نه،
رنگ سازان
نه،
تذکره ها
نه،
تذهیب ها
نه،
تذکارهای ِ پا خورده را
در تخیّل ها نشاند
نشاند؟!
4
تذکرهء رَمْــل
این همه راه وُ رهبر وُ سَرور
و سَری که سکندری می رود!
اسکندری که « شاخ » داشت**
یاد دارد یادگار ِ ماندگار
یادگار؟
دارد
دارد انگار
سایه ها را کامیکاز می کند
چند بار؟
هیــــــــــــــــــــــــــــــــــس
قاتلْ کوشیدن
قتلْ نوشتن
تختْ پوشیدن
ذکری نیست که غروب کند
تا دهری وُ دوزخ را مُشرفان بـِنـَسخـَـت
اند
خاموشی طلا، سخن بلاست
سخن بلاست حنجره؟
ای پنجره!
کافی است پاره ای « رَجا »
با جمهوری گلاویز شود
و بـِعـَطسَد
یا
بـِعـَکسَد که...
« آقا » در عکس
فوری باز نخواهد گشت
حالا بیا و تماشا کن
بچه هایِ
مشقِ
پنجاه تا هفتاد
با سرانِ
گشتِ هشتاد
از نــَودْ استخاره
پایِ سالم به استشاره به در می برند؟
فرزندان شیرین ِ بی شور ِ حریم و حَرَمِ
اجتماعی
انتظام ِ انتظامیْ
فرماندهء سالِ
نظامی
Time
در امنیت ِ حُجب وُ حجاب وُ قاچاق
باندهای مخمر ِ مخدرْ
سمفونی « شیشه » را در دستگاه شور تا گــُور می نوازند
از مِهرْ
مانکی مانگا
نمانده
از سال ِ سَنگام و سینمای جیت رایْ
وطن را نخوان ویترای!
آیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باورهای ِ بی قرار
طنزِ
نطنز را
در گِـرو ِ ماه و پلنگ
به مشروعه می بَرند وُ می بُرند
یعنی دریا دیدی خواب!
وُ خشک سالی آمد؟
ختمی نیست که ارشاد نپوشد
روزهای فربه
شعارهای لاغر زائید
تا چشم از
کوه ِ کاشان
و قالی از کوه شویان
دست بَر نـَبــِشوید
« او »
شاید « هُو »
فرماید:
« من الف و یا هستم
آغاز وُ پایان
وُ ابتدا وُ
انتها هستم »
و شمشیر دو دَم ِ تیز در دهانم
که مرگ ِ دوّم آموزت دهد
حضرت*** فرمود:
« پـَشه شخصی بود که پیغمبران را استهزا می کرد »
پـَشه؟!
مُوستیک
Moustique ؟
بلخی بی تلخی گوید
« پـَشّه کی داند که این باغ از کی است
کو بهاران زد مرگش
در دَی است »
آری
فرمان چنین است
ابتدا و انتها می نشیند در سطرم
یعنی هستم
رَستم
یا مَستم؟
سطرْ در جایزهء اول که شعر نمی شود
شر شاید
تقویمی ژولیده تر از سدهء ما
تاتار هم در خواب ندید
نبیند
زمین لـَود وُ
لـُـــــــــــو وُ
لـُـودگـــــــــــــــــــــــــــــــــــی
نَسکی از حبس
وُ حجر وُ زجر وُ
صنع ِ « هُو »
بگو
نگو
بگو
چنان « از
لفظ خود » در
تنگنائیم
که بر سودا همی همی
دَردان، دَدان را می فزائـیــــــم!
فرنگستان، از
پیش تر تا اکنون که ماه بهمن 1390 باشد
بازنمون
ـــــــــــــــــــــــــ
*
« مغول بازی » نوعی
تیاتر است. عَنْعَنه یا نمایشِ درامِ
موزیکال ِ مردمی که از سده های پیش از میلاد تا کنون
میان مردم فرارود، به ویژه در سرزمین های تاجیک نشین از جمله
بدخشان و ازبکستان به اجرا در می آید. در این گونه نمایشِ چند
روایتی و بداهه سرایی، به ویژه در « مغول بازی»،
میان
بازیگران، تماشاچیان و سازنوازان و خنیاگران تبادل ِ گفتگو می
شود؛ چرا که بخشی از متن سرودها و گفتگذارهای نمایشهایِ
عَنْعَنوی به گوش
تماشابین آشنا
است. علاوه بر این، هزل و طنزهای روزمره هم، هنگام اجرای نمایش
به آن افزوده می شود.
** اشاره به
شاخدار بودن اسکندر
Alexandre مقدونی در برخی روایت ها و سروده هاست. الکساندر مقدونی بخش
هایی از ایران را به آتش کشید با این وجود در افسانه های
مردمیِ فارسی
زبانان از محبوبیتی کم مانند برخوردار است !!
*** از حضرت امام رضا منقول است که پشه شخصی بود که پیغمیران
را استهزا می کرد. همچنین
در روایت است که امام موسی پشه را از صنف آدمیانی می
دانست که مسخ شده اند. نقل از حلیه المتقین، ص137/ و
کتاب کوچه، حرف «پ».
|