|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
اگر این را نفهمی هرگز شادمان نخواهی شد
کریستینا لوگن
(Gunhild
Bricken Kristina
Lugn)
شاعر و نویسندهیِ سوئدی در چهاردهم نوامبر
۱۹۴٨
متولد شد. وی در سالِ۲۰۰۶
میلادی به عضویت آکادمی سوئد انتخاب گردید. پدرش تیمسار ارشد
ارتش بود و مادرش معلم. شش ساله بود که اولین شعر او در مجله
ای به چاپ رسید و او تصمیم گرفت شاعر شود.
شعر او بیشتر از
سونیا آوکه سون (Sonja
Åkessons
شاعر و نویسنده یِ سوئدی۱۹۲۶-۱۹۷۷)
متأثر است.
کریستینا لوگن علاوه بر شعر دستی در نمایشنامه نویسی دارد. او
با انتشار نمایشنامه های «عمه گل» و «دختران ایده آل و جواهرت
دزدیده شده» نشان داده است که نویسنده ای تواناست و بسیاری از
نمایشنامه هایِ او روی صحنه رفته است.
لوگن به عنوان یک شاعر صاحب سبک، مسائل روزمره ی انسانِ سوئدی
را به قلم کشیده است. طنز تلخ، به کارگیری از واژه های
غیرمعمول در شعر، یکی از خصوصیاتِ اصلی شعر اوست. لوگن از
رابطه هایِ اجتماعی، رابطه یِ مرد و زن، مفاهیمی چون زندگی و
مرگ خمیرمایه یِ شعرش را
میسازد. اشعار زیر برگزیده ای از مجموعه یِ آثار اوست.
قطرههای تلخ و
Vino Tinto
را
نوشيديم وُ نوشيديم
تا استفراغ کرديم در
فنجان هایِ چينیِ ولرمِ بزرگ
و ناخن هایِ خميدهمان ژست هایِ مؤدبانهی ما را
بیریخت کرد
زیرِ این سایهروشنِ چراغ
حرکت ها همه مسخره اند
و این اولین
آرمسترانگ
ديگر
شبيه خودش نبود. تو خنديدی
امّا من تنها حرکاتِ دهانم و
شکاف هایِ کفِ تخت و دَلَمه ها را پائیدم
خیال داری ساقطم کنی؟
در فضای غريبِ یک حقيقتِ
کافکائی، اگر اجازه دهی
کمی هم ترس شايد، اما تو
هنوز هم همان
توئی
Und ich bin ich
Und ich leibe mich
از دفتر «اگر من نه»
(۱۹۷۲)
روز تمام میشود
و من پشتِ پردههای سياه را پس میکشم
گل هایم را آب میدهم
سگ ها را در آشپزخانه زندان میکنم
به عکسم در آینه سری به نشانه یِ تأیید تکان میدهم
ویازده واليوم دیگر دارم، یک شيشه
پرنود
و شايد پنجاه سال دیگر برایِ زيستن
درها قفل اند
تاکسِ
کوچولو ناله میکند وُ زوزه میکشد
بوکسر
عضلانی
پارس میکند
پودل کوچولوی مهربانم حالا خوابيده است
مردی که دوستش دارم تویِ یک عکس لبخند میزند
درها قفل اند
و دستِ هيچکس به من نمیرسد.
از دفتر «به
همسرم اگر سوادِ خواندن داشت»
(۱۹۷۶)
در یک خانهیِ زردِ آتشیِ اجارهای
روبهروی یک خانهی زردِ آتشیِ اجارهای
پشتِ یک خانهیِ زردِ آتشیِ اجارهای
در خانهیِ مدرنِ سهاتاقه
با یخدون وُ یخچال، فریزر
وُ حمام
و یک باشور
مردی دلسوز وُ مهربان
رویِ صندلیِ چوبی در آشپزخانه نشسته است
و
اکسپرس
میخواند
جورابِ ساقکوتاهِ قهوهای به پا دارد
شورتِ قرمزِ خطری
که بر رویش نوشته لاس وِگاس
پشتِ سرش تابلویی بر دیوار آویخته
بچهای را نشان می دهد
هنگامِ شکارِ یک زنبورِعسل
اگر من بر رویِ تختخوابِ دونفره ملافههای تمیز مرتب بِکشم
اگر من یک کوکاکولایِ تَگری روی میزِ شب بگذارم
او
آنقدر سرزنده خواهد شد
که رشد سرسامآورِ
موهایِ صورتم را نخواهد دید.
از دفتر «او
را بکش!»
(۱۹۷٨)
ده سالِ پیش در یک عصرِ ولرمِ
تابستانی زودرس کورت تریلیِ سیاهش را مقابلِ خانهیِ ویلائیِ
قرمز خوش ساختِ شش طبقهیِ پدرومادرِ کامیلا
پارک کرد.
او تریلیِ سیاه قشنگش را مقابلِ دربِ آهنیِ دستساز پارک کرد.
وقتی کورت در دروازه ِیِ گلزارِ پدرومادرِ کامیلا را گشود
ترانهیِ کودکانه ای را زیرِ لب زمزمه کرد.
او دیگر به گربهبچهیِ ملوسی که
رویِ علف ها بازی میکرد لگد نَزد. کامیلا نوزده ساله بود.
او نتوانست
از دزدیدنِ آلبوم های عکسِ زن هایِ پیشین دست بکشد.
او
نتوانست
از دزدیدنِ حلقههایِ نامزدیِ زن هایِ پیشین دست بکشد.
او
نتوانست
از دزدیدنِ حباب های صابون و آب نبات چوبیِ نعنائی زن های
پیشین دست بکشد.
کامیلا
همیشه گرسنه بود.
Hemmets Journal
سه شعرش را روفوزه کرد
و او دوست داشت عصرها تنهائی به
جنگل بِرود زیرِ آسمان
زیر ماه زیرِ بالِ کلاغ ها
و به مادرش فکر کند.
وحالا ده سال بود که
کورت
با کامیلا ازدواج کرده بود.
کورت
زیر و بمِ کامیلا رو
میشناخت.
کورت
مردِ ماهری بود.
اوخیلی کوشا بود.
و خیلی تحصیلکرده.
و من میخواهم
به شما قول دهم
که
کورت
نسبت به کامیلا
خیلی لطف داشت.
و من میخواهم
به شما قول دهم
که مادرِ کامیلا از بابتِ ضعفِ جنسی کامیلا ناراحت بود
و چندی پیش پدرِ کامیلا از غدّه های وخیم تویِ گلو و رودهیِ
بزرگش مرد.
و
کورت
دوست دارد که کامیلا پاهایش را بیشتر بشورد.
کورت و کامیلا کنار میزِ
غذاخوری مقابلِ هم نشسته و دارند
سوسیسِ کوکتل
میخورند.
و این بیخطر است.
بخشی از یک شعر بلند، از دفتر «اگر
شما صدایِ تیری بشنوید»(۱۹۷۹)
Hemmets Journal
مجله ی هفتگی است که بیش از پانصدهزار خواننده دارد و اغلب
خوانندگانِ آن زنان هستند. خانه و مبلمانِ خانه، غذا، باغچه،
مسائل خانوادگی، زیبایی و تندرستی و مُد از جمله مسائلی است که
در این مجله مطرح میشود.
من کودکِ خوشبختی بودم.
پرندههایِ شنگول درگوشه کنار حیاطِ خانه میپریدند.
عنکبوت ها آن جا لانه میکردند.
حشرههایِ کرکدار زیر چمن نقب میکندند.
سگ ها به پارککینکِ دوچرخه زنجیر میشدند
گربههای چاقالو بر هشتیِ خانه
میشاشیدند.
خانم معلمِ روزهایِ یکشنبه مبلغِ مذهبی ای بود که با
سیاهپوست هایِ زنده دست داده بود.
او با خدا هم حرف زده بود.
او گفت: شیطان شبیه یک آدمِ معمولی است.
شکلِ پیرِ زنی محترمه ای با ششصد
لگنِ بچه چینیِ دست ساز
تویِ چمدانِ سفری.
اما او ناگهان به آدم پشت میکند.
او قدرتی ندارد اگر آدم مهربان و شاد باشد.
اگر آدم مهربان و شاد باشد به او اجازه میدهند در یک کفنِ
لطیف وُ نرم درونِ یک تابوتِ پرچ شده زیرِ خاک آرام بگیرد و
صدایش میکنند وقتِ بازی در خیابان هایِ
طلائیِHerrens
Örtgård
.
اگر آدم بد و زشت باشد آدم دیگر جرأت نمیکند فکر کند چه پیش
خواهد آمد.
تا وقتی آدم زنده است، او کارتِ ویزیتِ پدر و مادرش است.
او عزیزترین چیزی است که آن ها دارند.
بعضی وقت ها
مسواکِ قرمزم، کتابِ زبور و موشِ سفیدِ کوچکم را که اسمش
پوته
بود برمیداشتم
وُ راه
میافتادم
و چون تا جایی که جان در بدن داشتم
میرفتم
درمییافتم
که به خانه باز گشته ام.
مامانم میگفت: آدم نمیتواند از خودش فرار کند.
او یک وقتی یک دوره یِ روانشناسی شبانه دیده بود.
»
(۱۹٨۲
)Percy
Wennerforsبخشی
از یک شعر بلند از دفتر«
بله حادثه هایی هست که نه به لحاظِ تجارتی معتبرند، نه از
زوایههای دیگر جالب.
بله مشکلاتی هست که نه میشود گناهشان را به گردن دیگری انداخت
و نه میشود توّجه دیگری را به آن ها جلب کرد.
بله اندوهی وجود دارد
که آنقدر تجربه شده است
که دیگر چندش آور است.
از دفتر «خواهانِ
آشنایی با یک مرد سالخورده و فرهیخته هستم»
(۱۹٨٣)
من فقط یکی از بدترین گیاهانِ
گلدانیِ فرهنگِ بورژوازیم.
فقط اندوهی
از قلعِ سوئدی
در بدنی که اعتبارِ تعمیر را
ازدست
داده است.
از دفتر«
لحظه یِ سگی
»(۱۹٨۹)
به سکوت محتاجم
و به تنهایی
و به یک لباسِ خوش فرمِ زبان.
من به یک راز محتاجم
و به پایه یِ سنگیِ واقعیت.
حالا
وظیفه یِ من بیرون کشیدنم
از میانِ جمله هایِ خودم است.
زیستن
کنار
آمدن با اندوه است.
اگر این را نفهمی
هرگز شادمان نخواهی شد.
از دفتر
«خداحافظ خوش باشی »(۲۰۰٣)
رباب محب/ استکهلم
اشعار بالا در سال هزارو سیصد و
هشتاد و شش خورشیدی برابر با دوهزارو هفت میلادی و با اجازه یِ
رسمی از شاعر ترجمه شده است.
|