"شعر"

پابلو نرودا
 

برگردان از متن اسپانیایی توسط سام واثقی

 

و در آن سن... شعر بود، که در جستجویش

مرا یافت. نمی دانم، نمی دانم از کجا آمد

از رودخانه شاید از زمستان،

نه می دانم چگونه، نه چه هنگام.

نه؛ نه صدا بود نه حرفی

نه سکوت، گویی

از خیابان صدایم کردند تنها

مرا، از شاخه های شب ناگاه

از میان دیگران از میان آتش های پرتوان یا

از بازگشتی تنها،

اینک، ایستاده آنجا، من بی هیچ چهره ای وُ

او در تماس من.

 

 

من، نمی دانستم چه بگویم، دهان

ره به هیچ نامی نمی گشودم،

چشمانم کور،

و ناچیزی می تپید گویی در جانم

تبی یا بالهایی بر باد رفته،

و من پای در رکاب خویش نهاده،

گشودم

باری رمز آن داغ از دل

و نوشتم

آن نخستین خط نهیفُ بی رنگ،

بی رنگ، بی جان، لوده کلامی شاید

اما حکمتی ناب

از آنکس که هیچ هیچ نمی داند،

و ناگه آنی

نگاهم بر آسمان، که

از بند کهکشانش رسته

و رها،

گشتاور سیارات،

کشتزارها که می تپندُ

سایه ها سوراخ سوراخ

از گذر تیرها ، آتش و گل ها،

و شب پیچ در پیچُ عالمی بی انتها.

 

 

و من، خردترین ِ موجودات،

مستِ خلأ بزرگِ ستارگان،

در تشابه، در تصویر ِ

ذهنیّت اسرار،

خود را جزئی ناب احساس کردم، باری

جزئی از این مغاکُ

گردون ِ ستارگان، که

قلبم رها در این هزارتوی باد شکست.

 

 

 

از کتاب "یادمان ایسلا نگرا"1964  Memorial de Isla Negra

با اجازه رسمی بنیاد پابلو نرودا

جمعه ۲۶ آبان ۱۳۸۵ - Friday 17 November 2006