" غول"
مادربزرگ هميشه می گفت جايی خواهی رفت كه هفت كوزه ی زهر چيده خواهد
بود
و يك كوزه ی عسل
كوزه هاي زهر را كه سر كشيدي عسل نصيبت خواهد شد
اما خودش روزه گرفت همه ی عمر تا در بهشت افطار كند
و مدام تا قيامت كوزه ساخت.
كوزه شدم با دهانی باز
زير تابستان
تابناک
درختان مو
هر حبه كه در دهانم می افتاد
لب جمع می كردم و
عصاره اش را در زير زمينهای تاريك
روی تخته بندی های شعر
قطره قطره می چكيدم.
مادربزرگ به جمال همه ی محمدهای عالم صلوات می فرستاد و
می دانست روزی عايشه را شكست خواهد داد.
طول و عرض خود را كه پيمودم
جهان دره ای بود از ديوارهای سفالی
كه در گوشه ی اتاقهای مدرن
گلهای خشك و پلاستيكي را به كام می گرفت
مادربزرگ
تصوير متحرك حك شده روی كوزه بود
مو هايلايت می كرد و شعر پست مدرن می گفت
عطرهای شاه عبدالعظيم را
در شيشه های ادوكلن فرانسوی می ريخت
دكمه های كيبوردش كفشهای نوك تيز مد روز می پوشيد و
در حوالی خيابان نرودا
با نزار قبانی گپ مي زد و سيگار مي كشيد
و وقتی به خانه می رسيد
يا لال بود يا اسكيزوفرن.
او برای آنكه ثابت كند جيغ فاجعه را از دهان حادثه شنيده است
آوای اول هر تازيانه و هر نعره را
چون مهره های نامرئي چوبی
جمع مي كرد و بر چيزی شبيه شعر می پاشيد.
كوزه از حوض كاشی آبی رنگ تا استخرهای آفتاب گير اسپانيا
بر امواج درياي مديترانه مي رسيد
غولی كه اسير كرده بود
بر ديواره های سفالی مشت می كوبيد
در انتظار دستان هيچ نجات دهنده ای نبود
تا حلقه به گوش شود
چند مشت ديگر
هفت يا هشت تكه ی شكسته ی سفال را
به فرديت هراس يك غول رهايی تبديل می كرد.
غولی زخمی كه می توانست
شاهرگش را با اولين تكه ی شكسته خراش دهد
يا بر تكه های شكسته ی خويش زار زار بگريد.
|